تا وقتی دستمون بازه به چیزایی که داریم راضی نیستیم،
مثلا از اینکه چجوری جوونیمونو میگذرونیم، چجوری دغدغهی آینده خوشیهامونو غیر دلچسب میکنه، ...
ولی وقتی مریض میشیم یا عزیزیمون با مرگ دستو پنجه نرم میکنه همون زندگیای که غیر دلچسب و نارضایت بخش و آشوبگر بود برای هر ثانیه بیشتر تجربه کردنش تقلا میکنیم.
وقتی میفهمیم کسی که دوستش داریم شاید ۱سال نهایتا زنده بمونه و از این موضوع ناراحت و دلمرده ایم، اتفاقی براش میافته و میره اتاق عملی که شاید ازش زنده بیرون نیاد، و نمیدونیم منتظریم، شاید فقط دوساعت دیگه روی این کرهی خاکی باشه، و بعدش دکتر میگه رضایت بخش بود و هنوز همون ۱ سالو داره، خوشحال میشیم. بینهایت. هنوزم میدونیم ۱ سال نهایتشه، نه که یادمون بره. اما باز هم خوشحال میشیم.
واقعیته، فرصتا ممکنه گالن گالن از دست برن.. و آدما قطرات آخرشو قدر میدونن و پی اش میدون.
New Era...